درباره وبلاگ


سكوت بي‌صدايي نيست، هم‌آهنگي كاملِ تمامِ صداها براي باوراندن بي‌صدايي است @};-
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • ستاره جنوب
  • @ بزرگترین سایــــت دانلود @
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه ازعشق دم میزنند اما عاشقان در سکوت میمیرند و آدرس lilipoot.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

    sara





نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 16491
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

همه ازعشق دم میزنند اما عاشقان در سکوت میمیرند




مردي در کنار ساحل دورافتاده اي قدم مي‌زد. مردي را در فاصله دور مي بيند که مدام خم

 مي‌شود و چيزي را از روي زمين بر مي‌دارد و توي اقيانوس پرت مي‌کند. نزديک تر مي شود،

مي‌بيند مردي بومي صدفهايي را که به ساحل مي-افتد در آب مي‌اندازد.

 - صبح بخير رفيق، خيلي دلم مي¬خواهد بدانم چه مي¬کني؟

- اين صدفها را در داخل اقيانوس مي اندازم. الآن موقع مد درياست و اين صدف ها را به ساحل

دريا آورده و اگر آنها را توي آب نيندازم از کمبود اکسيژن خواهند مرد.

- دوست من! حرف تو را مي فهمم ولي در اين ساحل هزاران صدف اين شکلي وجود دارد. تو

که نمي‌تواني آنها را به آب برگرداني خيلي زياد هستند و تازه همين يک ساحل نيست. نمي

بيني کار تو هيچ فرقي در اوضاع ايجاد نمي¬کند؟

مرد بومي لبخندي زد و خم شد و دوباره صدفي برداشت و به داخل دريا انداخت و گفت:

"براي اين يکي اوضاع فرق کرد… !"



پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:داستان و حکایات آموزنده, :: 1:16 ::  نويسنده : سارا

فرهنگ لغت خاله،عمه،دایی،عمو.. در ادامه مطلب ببینید



ادامه مطلب ...


21 تير 1390برچسب:ارسال شده توسط دوست گرامی مهدی امینی, :: 3:3 ::  نويسنده :

(چرخه دانشجویی)  در ادامه مطلب ببینید



ادامه مطلب ...


21 تير 1390برچسب:ارسال شده توسط دوست گرامی مهدی امینی, :: 3:1 ::  نويسنده :

روزهای مدرسه...!(الآن که دانشگاهیم اون روزا رو دیگه نمی بینم)  در ادامه مطلب ببینید



ادامه مطلب ...


21 تير 1390برچسب:ارسال شده توسط دوست گرامی مهدی امینی, :: 2:50 ::  نويسنده :
يک استاد با شاگردش در صحرا راه ميرفتند. استاد به شاگردش ميگفت که بايد هميشه به
خداوند اعتماد کند چون او از همه چيز آگاه است. شب فرا رسيد و آنها تصميم گرفتند که
اطراق کنند و استاد خيمه را برپا کرد و شاگردش را فرستاد تا به پاي اسبهاسنگي ببندد. اما
وقتي کنار سنگ رسيد به خودش گفت: استاد مرا آزمايش ميکند و ميگويد که خداوند از همه
چيز آگاه است. آنوقت از من ميخواهد که اين اسبها را ببندم. او ميخواهد ببيند آيا من ايمان و
توکل دارم يا نه.
سپس به جاي آنکه اسبها را ببندد،دعاي مفصلي خواند و افسارشان را به دست خدا سپرد.
 
به نظرتون صبح چي شد؟
 
آيا اسبها اونجا بودند؟
 
آيا خدا از اون اسبها محافظت کرد؟
 
آيا خدا اصلاً ميتونست از اون اسبها محافظت کنه؟
 
روز بعد، وقتي بيدار شدند اسبها رفته بودند. شاگرد که نا اميد و ناراحت شده بود نزد استاد
رفت و شکايت کرد و گفت: ديگر هيچ وقت حرف شما را باور نخواهم کرد. چون خداوند از هيچ
چيز مراقبت نميکند و فراموش کرد که اسبها را نگهداري کند.
 
استاد جواب داد:
 
تو اشتباه ميکني! خداوند ميخواست از اسبها نگهداري کند. ولي براي اينکار نياز به تو داشت
که افسار آنها را به سنگ ببندد.
 
نظر شما چيه دوستان خوبم؟ مگه خداوند قادر مطلق نيست؟ پس چه جوري از پس اين کار بر
نميآد؟
 
بله خداوند قادر مطلقه، کاري نيست که از عهده انجام اون برنياد. اما خداوند انسان را نيافريد تا
روي زمين راه بره، بخوره، بخوابه، ازدواج کنه و...
 
بلکه خداوند انسان رو براي هدفي بسيار والا آفريد. درسته ما بايد در زندگي به خدا توکل کنيم
ولي خداوند ميفرمايد از تو حرکت از من برکت. ما به عنوان سرمايه هاي خداوند بر وري زمين
هستيم. هر کدام بنا به هدفي آفريده شديم. که دريافتن اون يکم کار مي بره. اما اگر بفهميم و
درک کنيم توي زندگيمون موفق مي شيم. بعضي ها بر اين عقيده دارن که خدا هر کاري که
بخواد ميکنه و همه چيز رو از قبل آماده کرده و ما توي اون هيچ نقشي نداريم. يعني خدا ما رو
به شکل يک رباط از قبل برنامه ريزي شده آفريده. اما اصلاً اينطور نيست. يک نويسنده بزرگي
ميگه: بهترين فرصت براي شيطان زمانيه که آدمهاي خوب هيچ کاري رو انجام ندن. ما بايد
بدونيم تا ارده خدا در هر مسئله اي چيه تا بتونيم با تمام دل به سمت اون هدف حرکت کنيم.
اعتماد به خدا اين نيست که ما ديگه هيچ کاري انجام نديم. بلکه اينه که ما به خدا اعتماد
ميکنيم و از روي عقل و منطق انساني خودمون کاري رو انجام نديم. بلکه با دعا براي کشف
اراده خدا در راه پيشبرد اون همجهت با خدا حرکت کنيم.
 
اميدوارم همه ما بتونيم اراده خدا رو در زندگيها مون کشف کنيم و طبق اون پيش بريم.
 
 
يک ضربالمثل عربي هست که ميگه: به خدايت اعتماد و توکل کن اما فراموش نکن که افسار
شترت را هم به درخت ببندي.
 
استلاتريل مان: مشيت و رحمت خداوند براي انسان هر چه باشد يقيناً بدون همکاري خود
 شخص نميتواند جامعه عمل بپوشد.
 


سه شنبه 21 تير 1390برچسب:داستان و حکایات آموزنده, :: 1:59 ::  نويسنده : سارا

 آنکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت

 
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت


خواست تنهايي ما را به رخ ما بکشد


طعنه اي بر در اين خانه ي تنها زد و رفت


دل تنگش سر گلچيدن از اين باغ نداشت


قدمي چند به آهنگ تماشا زد و رفت


کنج تنهايي ما را به خيالي خوش کرد


خواب خورشيد به چشم شب يلدا زد و رفت


خرمن سوخته ي ما به چه کارش ميخورد


که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:اشعار, :: 1:11 ::  نويسنده : سارا

چه فکر مي کني؟


که بادبان شکسته زورق به گل نشسته اي ست زندگي ؟


در اين خراب ريخته


که رنگ عافيت ازو گريخته


به بن رسيده راه بسته اي ست زندگي ؟


چه سهمناک بود سيل حادثه


که همچو اژدها دهان گشود


زمين و آسمان ز هم گسيخت


ستاره خوشه خوشه ريخت


و آفتاب درکبود دره هاي آب غرق شد


هوا بد است


تو با کدام باد مي روي؟


چه ابر تيره اي گرفته سينه تو را


که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمي شود


تو از هزاره هاي دور آمدي


در اين درازناي خون فشان


به هر قدم نشان نقش پاي توست


در اين درشتنک ديولاخ


ز هر طرف طنين گام هاي رهگشاي توست


بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ و نام


به خون نوشته نامه وفاي توست


به گوش بيستون هنوز


صدئاي تيشه هاي توست


چه تازيانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود


چه دارها که از تو گذشت سربلند


زهي شکوه قامت بلند عشق


که استوار ماند در هجوم هر گزند


نگاه من


هنوز آن بلنددور


آن سپيده آن شکوفه زار انفجار نور


کهرباي آرزوست


سپيده اي که جان آدمي هماره در هواي اوست


به بوي يک نفس در آن زلال دم زدن


سزد اگر هزار بار


بيفتي از نشيب راه و باز


رو نهي بدان فراز


چه فکر مي کني ؟


جهان چو آبگينه شکسته اي ست


که سرو راست هم در او شکسته مي نمايدت


چنان نشسته کوه درکمين دره هاي اين غروب تنگ


که راه بسته مي نمايدت


زمان بي کرانه را


تو با شمار گام عمر ما مسنج


به پاي او دمي ست اين درنگ درد و رنج


به سان رود


که در نشيب دره سر به سنگ مي زند


رونده باش


اميد هيچ معجزي ز مرده نيست زنده باش



دو شنبه 20 تير 1390برچسب:اشعار, :: 1:25 ::  نويسنده : سارا

صفحه قبل 1 صفحه بعد